سناریو چانگبین
[وقتی خونه پدر و مادرش شب میمونین و ...]
شب، خونهی خانواده چانگبین ساکت بود.
چراغ خواب کنار تخت نور زرد و ملایمی پخش میکرد . هر دوتون روی تخت دراز کشیده بودین، شونهبهشونه، نزدیک هم
چانگبین یه لحظه بهت نگاه کرد؛ همون نگاه آرومی که همیشه قبل از کرم ریزی هاتون میاد ..
— نمیخوابی؟
+اگه اجازه بدی ..
جوابت هنوز کامل نشده بود که جلوتر اومد. خیلی آروم، انگار میترسید سکوت خونه رو بشکنه، پیشونیت رو بوسید.
بعد مکث کرد.
نگاهش رفت روی چشمات، بعد دوباره نزدیک شد و لباتو بوسید ؛ اینبار بوسهش طولانیتر بود، گرمتر، با یه لبخند ریز وسطش که فقط مخصوص خودت بود.
دستش ناخودآگاه دور شونهت حلقه شد.
— اینجا… بیا
+چانگ...چانگبین بازو هات دارن خفم میکنن
داشتی میخندیدی که دوباره لبت رو بوسید، اینبار با شیطنت بیشتر، طوری که خودت هم خندهت گرفت ... و دقیقاً همون لحظه؛ در اتاق تق صدا داد و باز شد...
چانگبین مثل فنر از جا پرید
مامانش، با همون لحن کاملاً عادی: ÷بچهها، اگه آب میخواین...
—اوه مامان! من داشتم… داشتم بالش رو درست میکردم
تو سعی میکردی نخندی، لبتو گاز گرفته بودی.
مامانش یه نگاه معنیدار انداخت، ابرو بالا رفت و خنده ریزی کرد
چانگبین قرمز شد، مامانش سرشو تکون داد، لبخند زد و گفت:
÷ببخشید که بدون در وارد شدم به کارتون ادامه بدید
در که بسته شد، چانگبین آه کشید، برگشت سمتت:
_…دیدی چی شد؟
+بد ریدی
خودش هم خندید و خیلی آروم، فقط اینو گفت:
—ولی ... ارزششو داشت.
و دوباره اومد کنارت دراز کشید...
.
.
.
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
شب، خونهی خانواده چانگبین ساکت بود.
چراغ خواب کنار تخت نور زرد و ملایمی پخش میکرد . هر دوتون روی تخت دراز کشیده بودین، شونهبهشونه، نزدیک هم
چانگبین یه لحظه بهت نگاه کرد؛ همون نگاه آرومی که همیشه قبل از کرم ریزی هاتون میاد ..
— نمیخوابی؟
+اگه اجازه بدی ..
جوابت هنوز کامل نشده بود که جلوتر اومد. خیلی آروم، انگار میترسید سکوت خونه رو بشکنه، پیشونیت رو بوسید.
بعد مکث کرد.
نگاهش رفت روی چشمات، بعد دوباره نزدیک شد و لباتو بوسید ؛ اینبار بوسهش طولانیتر بود، گرمتر، با یه لبخند ریز وسطش که فقط مخصوص خودت بود.
دستش ناخودآگاه دور شونهت حلقه شد.
— اینجا… بیا
+چانگ...چانگبین بازو هات دارن خفم میکنن
داشتی میخندیدی که دوباره لبت رو بوسید، اینبار با شیطنت بیشتر، طوری که خودت هم خندهت گرفت ... و دقیقاً همون لحظه؛ در اتاق تق صدا داد و باز شد...
چانگبین مثل فنر از جا پرید
مامانش، با همون لحن کاملاً عادی: ÷بچهها، اگه آب میخواین...
—اوه مامان! من داشتم… داشتم بالش رو درست میکردم
تو سعی میکردی نخندی، لبتو گاز گرفته بودی.
مامانش یه نگاه معنیدار انداخت، ابرو بالا رفت و خنده ریزی کرد
چانگبین قرمز شد، مامانش سرشو تکون داد، لبخند زد و گفت:
÷ببخشید که بدون در وارد شدم به کارتون ادامه بدید
در که بسته شد، چانگبین آه کشید، برگشت سمتت:
_…دیدی چی شد؟
+بد ریدی
خودش هم خندید و خیلی آروم، فقط اینو گفت:
—ولی ... ارزششو داشت.
و دوباره اومد کنارت دراز کشید...
.
.
.
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۱.۰k
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط